معنی از ذرات بنیادی

لغت نامه دهخدا

بنیادی

بنیادی. [ب ُ] (ص نسبی) اصلی. (فرهنگستان) (فرهنگ فارسی معین).


ذرات

ذرات. [ذَرْرا] (ع اِ) ج ِ ذرّه:
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جمله ٔ ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب ِ از روزن افتاده دیده شود.. || ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیده ٔ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه؛ ذره های آتشی.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

ذرات

ذره
* ذرات آلفا: (فیزیک) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می‌شوند،

فرهنگ فارسی هوشیار

بنیادی

(صفت) اصلی.


ذرات

جمع ذره

فارسی به عربی

بنیادی

اساسی


ذرات

مکون

فرهنگ معین

ذرات

(ذَ رّ) [ع.] (اِ.) جِ ذره.

معادل ابجد

از ذرات بنیادی

1386

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری